یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۱

هی برام mail می زنن که اسم اصلی تو چيه؟ من ديگه خسته شدم از بس که از اين نامه های جور وا جور خوندم. با اينکه اکيدا توصيه شده که مشخصات فردی خودتون رو تو اينترنت نگيد ، ولی من ديگه از زندگی قطع اميد کردم و می خوام همه چيز رو بگم....هر چی می خواد بشه....به جهنم...
اسم اصلی من "ميخائيل لبدف " است و در يک مرکز تحقيقات گياه شناسی در نزديکی سن پطرزبورک کار می کنم.
خوب راستش از من در مورد چيزهايی که نوشتم می پرسن...می گن که " مگه تو عاشقی که اينقدر متن عاشقانه می نويسی؟"
تا حالا نمی تونستم راستش رو بگم ولی حالا ديگه می گم. ..
ببينيد ، اولين بار که ديدمش موهاش رو بافته بود. رنگ موهاش خرمائی خرمائی بود. و چشماش...بگذريم. ..نمی دونم چی شد...فقط هی سر خودم داد می کشيدم که ميخائيل ، احمق اينجوری دل نبند ... ولی می دونيد ، ما اهالی سن پطرزبورک همگی کمی احمقيم مخصوصا من که از يکی از دهاتهای اطراف سن پطرز بورکم..هم دهاتيم ، هم احمق...
تا حالا شده چهل روز برای يکی گريه کنيد ؟ خوب اگه زن باشيد زياد مهم نيست ، ولی برای يه مرد ، اونم به سن و سال من ، حتی جائی که بتونه آروم گريه کنه هم گير نمی آد...اگه بفهمن که يه مرد گنده گريه می کنه می دونيد چی می شه؟ همون مرگز مسخرهً گياهشناسی کافيه تا آبروم رو ببرن...

وای از دست اين ارتدوکس های لعنتی...مامانش رو می گم ..راستش مامان من هم ارتدوکس هست. ولی من از همون بچگی کمی چموش بودم... قبل از اينکه پروتستان بشم ، يه مدتی حتی کمونيست هم شدم...
اول مامانش به ارتدوکس نبودنم گير داد...می دونيد، ما اهالی سن پطرزبورک همگی کمی احمقيم مخصوصا من که از يکی از دهاتهای اطراف سن پطرز بورکم..بهمين دليل ارتدوکس شدم... خوب چه فرقی بين پروتستانها و ارتدوکسها وجود داره؟ همشون خدائی رو که وجود نداره پرستش می کنن. ..هيچوقت از خدا کمک نخواسته بودم ، ولی از وقتی که ارتدوکس شدم يواشکی هی دعا می کردم. ...
--هی خدا ! دختر مو خرمائی رو می گم...برام جورش کن..
و بعد گاهی حتی مو دبانه تر حرف می زدم:
-- پروردگارا ! کمکم کن. دوستش دارم.
و بعد حتی گاهی يواشکی باهاش معامله هم می کردم:
--خدايا ! اگه کمکم کنی ، مخارج روشنائی شمع يک سال کليسای پطروس مقدس رو می دم. به اون کشاورز فقير ، "کامانف" هم کمک مالی می کنم....
ارتدوکس بودن چه عالی بود..دنيای پر از رمز و راز...پر از خدا و قديسينی که می تونستن بهت کمک کنن...
روز چهلم بود که جوابم کرد.....مامانش رفته بود تو مرکز گياهشناسی تحقيق کرده بود ...فهميده بود که من قبلا پروتستان بودم....
...حالا از اون روزها شش ماه گذشته ..دختر مو خرمائی شش روز هست که نامزد کرده ....خنده داره...نه؟.. خوب منم بساط کليسای ارتدوکس رو توی محل کارم، توی خونه ام و توی ذهنم ريختم بهم......حتی بساط کليسای پروتستان رو هم به آتيش کشيدم..بعدشم چند ساعتی گريه کردم....بخدای ارتدوکس ها و پروتستانها هم تا تونستم بد و بيراه گفتم...
فقط کمی برای دختر مو خرمائی و نامزدش آرزوی خوش بختی کردم....آخه می دونيد، ما اهالی سن پطرزبورک همگی کمی احمقيم مخصوصا من که از يکی از دهاتهای اطراف سن پطرز بورکم.....راستی اسمم رو گفتم؟....ميخائيل لبدف.....کسی که از سپهبد بودن خسته شده...

هیچ نظری موجود نیست: