دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۰

تو تنها نقطه اتکا من با انسانيت هستی. سالها بچه خوبی بوده ام و مثل يک بره آرام هر صبح و هر شام در چرا گاه سنت چريده ام و لی حالا فهميده ام که بد بودن چه عالی است و جهنم چه جای شور انگيزی است. جهنمی که بوسيدن در آن به مقدمات و موًخرات نياز ندارد ودر آن دوست داشتن آدمها مستلزم اجازه از اين و آن تيست. من تشنه سوختن در جهنم وجودت هستم. . من از بهشت سنتی های احمق متنفرم و حالا دارم کم کم حالت حوا را در آن عصر ملال آور بهشت درک می کنم که چگونه بخاطر فرار از آن خوشبختی يکنواخت و خسته کننده شورش کرد تا آدم شود و من با کشف تو بيکباره پايم را از بهشت توهين ، اتهام و نفرت بيرون گذاشتم و به دنيای موهای نا آرام و لبهای رنگارنگ قدم گذاشتم تا آدم شوم.